سکوت ، بهتره از حرفهای تکراری ، حتی حرفهای جدید
چند دقیقه گذشت...
دوست داشتم یه پست مفصل بنویسم ولی وقت رو نمیگیرم؛
اصن دیگه حرفی ندارم که بخوام بزنم ... شاید بهتره پاک کنم ...
یه روز یه بارون واقعی میاد و همه چیزای توی خیابونای مغزم رو میشوره...
کل حرفم اینه که نباید اینجوری میبود!
پیش از انتقال به جهان ابدی میخوام روحی باشم که آزاد توی تمام دنیا ، طبیعت رو نفس بکشه ... آزاد پرواز کنم و هر جا به ثانیهای برسم ... رها رها از هر چه هست ...
شبانهها رو به شرمدن ستارهها توی دامنه کوهها و صحرا بگذرونم ... روزها رو کنار صدای رود یا گرمای آفتاب یا سایه زیر درخت بگذرونم ...
مشکل این دنیا، خود این دنیاست...
مسابقهای برای رسیدن به هیچ جا...
ناآمدگان اگر بدانند که ما
از دهر چه میکشیم نایند دگر